۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

زيّ أهل علم

دي شيخمان را بر افروخته ديديم ، سبب خواستيم ، فرمود مردي را در زيّ أهل علم ديدم ، بر سر مركب ايستاده ، از براي سالروز قيام أهل شريف ورامين شعارهايي ميگويد ، مردم نيك صفت ساده دل شهر نيز ز پي اش كأنّهم بنيان مرصوص تكرار مينمايند ، عرض نمودم اين كه نيك است ، آنچنان به قيض آمد شيخ كه خواست بر سر من بكوفت ، فرمود : أبله ، زيّ أهل علم را چه به ايستادن بر پشت مركب و شعر خواندن ؟ مگر بني آدم قحط است كه اينگونه لباس پيغمبر را تذليل ميدهند ؟ أحمق اگر واجب به كفاءت هم برش بوده لباس را كه حاجتي نيست با خود به مركب سوار كند.


شيخ منصرف شد و برفت ، و در راه گويي كه لعن از زبانش ميشنيديم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر