۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

أفلا تعقلون ؟

شيخمان ميفرمود :

خدا ز ما چه ضجري ميكشد كه قدم به قدم ميفرمايد : "أفلا تعقلون ؟" آيا أصلاً تعقل مينماييد ؟ چه بسا بسياري از ما از تولد تا ممات يك دفعه نيز "تعقل" نميكنيم.

والله من خودم با دو ديده ام ديدم آن كسي را كه هر كس نبيندش ، به سجاده نشسته بود ، مي فرمود : چرا فقط هنگام سختي ها نزد من ميآيند اين به اصطلاح ياران من ؟ اشك چشمانش را خود ديدم ... والله ديدم.

نيز ميفرمود شيخمان :

دائره ي مصونيتي را گرد خويش كشيده ايم كه خطاب را به ديگران باز بتاباند ، چه بسا أصل اين خطاب ما باشيم.

دلش از من خون است ، از تو خون است ، از ما شما ايشان ... همه خون است. دلش خون است ... خون ... والله دلش خون است ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر