۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

شعري كه شيخمان در وصف شيخشان فرموده است

نعت كمالت كنم اندر كلام - خمر بلاغت دهمت هفت جام

سير مقدّر كه تو را پيشه است - از عجبش عامل انديشه است

گر به سخن آيي و ظاهر شوي - نصب كنم كرسي درسي كه تو فاعل شوي

اي دل عشاق به دام تو صيد - ما به تو مشغول و تو با عمرو و زيد (ظاهرا جناب سعدي نيز اين بيت را از شيخ ما نقل نموده است)

"بهجة مرضية" چو آغاز كني - مجمل و مرموز همه باز كني

"مُغني آداب" كه گويند تويي - قمري شاداب كه گويند تويي

"حاشي صبان" همه را هجو و هذل - گر بنمايي تو ز گنجينه بذل

گر كه به "تصريح" زني پوزخند - "أوضح" و "تسهيل" همه در رهند

تو ببريدي به "سيف صقيل" - گردن مرحوم "ابن عقيل"

"ناظر جيش" است كه زانو زند - "مالك و ابنش" به كناري زند

آنكه به جمع "هوامع" نشست - از تو غفلت همه عمرش گذشت

گر به "حريري" و "مقامش" روي - "كافية" را "شافية" را از بري

گر ببري تو به قلم آن بنان - "ابن هشامان" به خجالت روان

آنكه بگفتند به او "بوي سيب" - هيچ ندارد ز تو بستان نصيب

------------------

گويند در اين شعر شيخمان آنچنان مطالبي نهفته است كه به كُنه آن پي نميبرد مگر آنكه به أنوار لا تُرى و مقدّره ي نحويّه منور ، و نظر از دور و نزديك گسيخته به كرامات أهل أدب واصل گشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر