۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

روزي حاجتي بود ما را

روزي حقير را حاجتي بود مُلِحّ ، كه از برآوردِ آن بس در عُسر بودم.
خدمت شيخمان رسيدم ، شيخ به حيلتي باطن مرا خواند ، وفرمود : يا بُنَيَّ ، تا حال شده است كه كاري كني و در آغاز بس از آن مشعوف شوي ، ليك به نتيجه كه نشست از عدم حكمت خود به عَجَب آيي كه اين چه بود که ما انجام دادیم ؟
گفتم آري شيخنا
گفت تا کنون شده است که به طریقی بر کاری مُجبَر شَوِي و در نتيجه ي آن خيري براي تو نائل باشد ؟
گفتم آری یا شیخنا
فرمود از تو عجبم است كه مُجَرَّب شُده و باز بر آنچه ميخواهي مُصِرّ و از آنچه نميخواهي مُفِرّ.
عرض نموديم : شيخنا حاجت ما چنان است كه گر نشود آبرو برود.
فرمود : از دو حال خارج نيست وهر دو يك نتيجه ميدهند.
يا خَير است و تو آنرا شر ميبيني ، كه بسيار بي شرمي است در مقابل آنكس كه تو را به اين خير نائل نموده.
يا حُكماً شرّ است و مصدر آن را بايد جوييد ، ومصدري ندارد جز خود نفس.
پس يا جزاييست بر آنچه مرتکب شدي ، يا ترفيعي است كه با تحمل اين بلا به تو نائل آيد ، يا تمحيص و آزمونيست كه صبر تو بسنجند ، وهر سه خَير اند و جزع در آن روا نباشد.

۱ نظر:

  1. به به سلام به شما و شیخ بزرگوا!!!

    واقعا همین طوره گاهی با اصرار ی چیزیو می خوایم خدا نمیده بعد هی می خوایم و باز نمیدهو...
    بعد از چند سال می فهمیم و میگیم چه خب شد خدا اون حاجت رو برآورده نکرداااا!!!

    و همه اینا علتش اینه که به خدا اعتماد نداریم.

    بیشتر سر بزنید!!

    پاسخحذف